گاهی اوقات فکر میکردم آدم چطور میتونه از چیزی که دوستش دار دست بکشه و بذاره کنار؟ چطور میتونه دل بکنه؟

امروز طی یک حرکت انتحاری دست به چنین کاری زدم و با حرفهای آقای ز وقتی گفت "بودن خیلیا که ثل تو موهبت و استعداد ذاتی نوشتن داشتن و بهش بها ندادن  کنار گذاشتنش و توام یکی "بغض کردم و با چرای راد بغضم ترکید.

با همه این حرفها این یه تصمیمه و میخوام به تصمیمم احترام بذارم. هرچند انتظار داشتم توپ و تشر بیشتر از اینا باشه که نبود

بعد فکر کردم اگه یه همراه داشتم که پا به پام می اومد و درگیرم میکرد شاید کمک میکرد ولی بعد به خودم گفتم تا وقتی خودم نخوام بودن اون همراه هم کمکی نمیکنه پس دنبال مقصر نگرد.

و نگشتم با این وجود نوشتن یک ساعت در روز رو جز برنامه های روزانه ام گنجوندم و ریمایندر براش گذاشتم تو گوشیم و میخوام ورزش کنم.

کارهایی که استمرار رو بهم یاد میده مثل این برنامه ها یا به قول عطی بانو دیدن سریال

واقعیت اینجاست که آدم وقتی میره تو این وادی دیگه نمیتونه ازش بیرون بیاد اینکه میگم خودمو کشیدم کنار بیشتر برای خالی کردن شونه ام از بار مسئولیته که رو دوشم بود. الان احساس سبکی میکنم به نوعی و رهایی و از طرفی احساس خفقان دارم. مدام از خودم میپرسم مگه براش نجنگیدی؟ تلاش نکردی؟ چرا راحت میذاری کنار؟ و حرف ن رو از خودم میپرسم چرا به جای حل مساله صورت مساله رو پاک میکنی؟

عذاب وجدان ننوشتن و کاری نکردن، عذاب وجدان درگیر ایدئولوژی کار شدن، عذاب راضی نبودن از خود و . همه و همه اینا رو پر دادم و حالا یه خوره دارم. ننوشتن!!

و خوشحالی بی نهایت که دوستایی دارم که بهم امید دادن و پیام که "خیلی فکر میکنند نویسنده کسی است که همه تلاشش را می کند تا بنویسد و موفق می شود. در حالی که نویسنده کسی است که همه تلاشش را می کند ننویسد و موفق نمی شود."

 

موفق ,خودم میپرسم ,چطور میتونه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان مرجع کنکور ایران ویلم - سرویس تماشای آنلاین فیلم GoldeMovie100 دانلود فیلم و سریال مواد مهندسی BaxDL_بکس دانلود